آیا بیماری اوتیسم ساخته و پرداخته دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی بود

در فوریه‌ی سال ۱۹۸۱، روانپزشکی برتانیایی به‌نام لورنا وینگ، مقاله‌ای علمی منتشر کرد که طی آن گزارش بالینی مربوط‌به اختلالات فکری و روانی اوتیستیک را بررسی می‌کرد؛ گزارشی که توسط یک پزشک اتریشی تازه درگذشته به‌نام هانس آسپرگر ارائه شده بود . کار آسپرگر تقریبا از طرف هیچ‌کدام از پژوهشگران انگلیسی‌زبان توجهی به خود جلب نکرد.

اوضاع درحال تغییر بود. وینگ معتقد بود که اختلالی که آسپرگر از آن صحبت می‌کند، یک سندروم خاص است که با اوتیسم تفاوت دارد. این سندروم باید به‌عنوان یکی از بخش‌های گروه بزرگ‌تر دیگری از شرایط مربوط‌به عدم توانایی ما در تعامل اجتماعی، ارتباط برقرار کردن‌ و خیال‌پردازیدرنظر گرفته شود. وینگ که دختر خودش هم در دهه‌ی ۱۹۵۰ مشکوک به ابتلای به اوتیسم بود، از تجارب شخصی خود می‌دانست که چنین اختلالی درجه‌بندی‌های مختلفی دارد و طیف وسیعی از توانایی‌های ذهنی افراد را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. اما ذکر چنین مطلبی در آن زمان بسیار دشوار بود. در آن زمان، یکی از نشانه‌های اصلی تشخیص اوتیسم، شرایطی بود که توسط مادران یخچالی به‌وجود می‌‌آمد. طبق تئوری مادران یخچالی، مادران بی‌عاطفه و بسیار سرد نمی‌توانستند بچه‌های خود را به‌خوبی بزرگ کنند.

آسپرگرآسپرگر در حال ویزیت کودکان در دوره‌ی آلمان نازی

در حال حاضر نمی‌توانیم به‌طور دقیق بگوییم که چرا وینگ تصمیم گرفت تا گزارش خود را بر پایه کارهای آسپرگر بنا نهد. مقاله‌ی آسپرگر تنها به بررسی چهار بیمار پرداخته بود. شاید اگر وینگ تنها به کار خودش اکتفا می‌کرد، برایش کافی بود. (لازم‌ به ذکر است که در گذشته نیز مانند هم‌اکنون، اسم مردان را روی شرایط وابسته‌به بیماری‌های روانپزشکی می‌گذاشتند). تلاش‌های وینگ موفقیت‌آمیز بود: او برای سندروم جدید، نام سندروم آسپرگر را برگزید و این اصطلاح به‌زودی وارد فرهنگ لغت بالینی شد. در دهه‌ی ۱۹۹۰ سندروم آسپرگر نامی انحصاری برای خود پیدا کرد و دیگر لفظ اوتیسم به‌تنهایی به همه بیماری‌های این‌چنینی نسبت داده نمی‌شد.

وینگ که در سال ۲۰۱۴ درگذشت، بقیه‌ی عمرش را به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین پژوهشگران در زمینه‌ی اوتیسم فعالیت کرد. اما آسپرگر بعد از سال ۱۹۴۵ و تا ۳۵ سال بعد از آن (که فوت شد) کاری در این زمینه انجام نداد؛ زمینه‌ای که نام او روی آن گذاشته شده بود. ولی این آسپرگر بود که به‌عنوان دست برتر جریان تنوع عصبی شناخته می‌شد و خبری از وینگ نبود.

 

چنین ماجرایی می‌تواند تغییر کند. در ماه آوریل، تاریخدانی اتریشی به‌نام هرویگ چک شواهدی مبنی‌ بر همکاری آسپرگر با اعضای رایش سوم (نازی‌ها) در هنگام جنگ جهانی دوم منتشر کرد. چک به‌طور ویژه به جریان سال ۱۹۴۲ پرداخت که در آن آسپرگر یکی از اعضای کمیسیونی بود که کنترل بیش از ۲۰۰ کودک اهل وین با اختلالات روانی را برعهده داشت. به ۳۵ مورد از کودکان، برچسب غیرقابل آموزش دیدن و غیرقابل استخدام شدن زده شد. برای همین این بچه‌ها به کلینیک Am Spiegelgrund فرستاده شدند و درنهایت در آنجا کشته شدند.

 

کتاب شفر

کتاب جدید ادیث شفر تاریخدان با عنوان بچه‌های آسپرگر: منشأ اوتیسم در وین نازی به بررسی رازهای کشف‌‌شده‌ی جدید در این زمینه می‌پردازد. ( با اینکه چک هنوز یافته‌هایش در مورد مسائل تاریخی را منتشر نکرده بود به شفر اجازه‌ی دسترسی‌ به تحقیقاتش را داد). اما شفر اهداف بزرگ‌تری نسبت‌به برجسته کردن جنایات جنگی آسپرگر در سر داشت. او می‌خواست نگرش و نگاه‌ بد به اوتیسم را عوض کند و منشآ اصلی نگرش بد به آن را،آلمان نازی معرفی کند.  

 

شفر داستانش را از اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ شروع کرد. آسپرگر در این زمان روی یکی از کودکانی که بعدا از او در مقاله‌ی سال ۱۹۴۴ خود سخن به میان آورده بود، آزمایش می‌کرد. البته شفر هنوز در مورد محل کار آسپرگر چیزی نگفته بود. بهترین گفته‌ی شفر مربوط‌‌به آشکار کردن حقایقی از ساخته‌های رایش سوم بود. طبق گفته‌ی او، رایش سوم به هر کسی که به هر دلیلی با اهداف نازی‌ها مخالفت می‌کرد یا دستاوردها و ایدئولوژی آنها را زیر سوال می‌برد، برچسب بیمار می‌زد؛ آن هم بیماری که از اساس و بنیاد مشکل دارد. چنین کاری از نازی‌ها با استفاده از دو اصطلاح صورت می‌گرفت: Volk که به اهمیت شخصیت ملی آلمان و مردمش اشاره داشت و Gemüt که لغتی بود که ظرفیت بنیادین افراد برای برقراری ارتباط قوی و عمیق با سایر مردم را نشان می‌داد.

 

تفکر این‌چنینی و نگاه کردن به مردم دنیا با چنین نگرشی موجب شد تا با مخالفان خود از طریق پزشکی برخورد کنند: کوچک‌ترین غفلت در وطن‌پرستی به‌معنای عدم کفایت فرد در Gemüt بود که چنین نوعی از بی‌کفایتی‌، به Volk هم ضربه می‌زد. هدف اصلی چنین نگرشی عبارت بود از: هر چه که سر راه مردم آلمان و نژاد برتر آنها قرار بگیرد باید از بین برود.

گزارش شفر از برنامه‌ی کشتار سیستماتیک کودکانی که از چنین نگرشی نشئت می گرفت واقعا ترسناک بود. نازی‌ها در تابستان سال ۱۹۳۹ به تمامی پزشکان، پرستاران و ماماها دستور دادند که وجود کودکان زیر ۳ سال با مشکل فیزیکی یا روانی را گزارش دهند. شفر توضیح داد که این بچه‌ها وارد یکی از بخش‌های ویژه‌ی کودکان رایش ۳۷ می‌شوند و معمولا کشته می‌شوند.

توضیفات شفر درمورد تقاضای بچه‌ها برای برگشت‌ به خانه یا گیجی والدین آنها پس از مرگ ناگهانی آنها واقعا وایرانگر است.

چرخش شفر از توضیح مفاهیم کشنده‌ی جامعه نازی به‌سمت همدستی آسپرگر در ماشین کشتار رایش زیاد تآثیرگذار نیست، چراکه آسپرگر به‌طور مستقیم در قتل بیش از ۷۰۰ کودک در برنامه‌ی قتل آسان و بدون درد آنها، دست نداشت. او در روایت خود تنها به فرضیات و شرایط مختلف استناد می‌کند: شاید جامعه‌ی تحصیل‌کرده‌ای که آسپرگر در پیدایش آن نقش داشت، باعث شکل‌گیری کشتن بدون درد کودکان در پشت صحنه‌ی ماجرا بود. طبق اسناد باقی‌مانده، آسپرگر در انتقال ده‌ها کودک به مکان کشتار دست داشت. شفر در یکی از صفحه‌های کتاب خود، انتقال‌ به کلینیک Am Spiegelgrund را، به‌عنوان نسخه‌ی مرگبار توصیف می‌کند. او در صفحه‌ای دیگر می‌نویسد که ۷ تا از ۹ کودکی که کارکنان بخش آسپرگر به کلینیک انتقال دادند، نمردند. البته احتمال دارد که کلینیک آسپرگر هنوز برخی از آنها را برای مردن مشخص کرده باشد.  

هیچ یک از موارد گفته‌شده نمی‌تواند به‌طور قطع نشان دهد که اقدامات آسپرگر در جنگ نشان‌دهنده‌ی بی‌گناهی او بوده است یا اینکه او گناهی علیه بشریت انجام داده است؛ ولی اگر به دیده‌‌ی دیگری به موضوع نگاه کنیم، متوجه ‌می‌شویم که آسپرگر می‌توانست جان بسیاری از بچه‌های ناتوانی را که نازی‌ها مرگ آنها را می‌خواستند نجات دهد و از مرگ آنها جلوگیری کند. آسپرگر با وجود تمام گفته‌های بالا به‌عنوان یک قهرمان در نظر گرفته می‌شود که هیچ همکاری‌ای با نازی‌ها نداشته است. از طرفی هم گفته می‌شود که او از فرستادن کودکانی که می‌توانست جان آنها را نجات دهد چشم‌پوشی نکرد؛ ولی موردی قطعی وجود ندارد.

آسپرگر

البته نگرش شفر درمورد آسپرگر در دوره‌ی جنگ جهانی دوم و مخصوصا کارهای او در مورد اوتیسم کمی متفاوت است. آسپرگر به‌میزان زیادی به Gemüt  اعتقاد داشت و شفر معتقد است که آسپرگر شرایط اوتیسم را بر اساس ارزش‌های رایش تعریف می‌کرد. شفر ادعا می‌کند که امروزه بعد از گذشت نزدیک به سه‌ربع قرن از ماجرا، آخرین توصیف آسپرگر در سال ۱۹۴۴ تأثیری پایدار داشت. حرف‌های او هنوز هم به‌قوت خود باقی هستند و زندگی و تصاویر از خود میلیون‌ها نفر را شکل می‌دهند.

اوتیسم اختلال یا بیماری نیست؛ بلکه مشخصه‌‌ای کلیشه‌ای در برخی از افراد است

حتی با وجود مقایسه سرسری کار آسپرگر (که با مشخصه‌های سادیستی همراه است) با کار وینگ می‌توان دریافت که این پژوهش وینگ است که به شکل گرفتن درک امروزی ما از طیف اوتیسم کمک می‌کند. (جالب اینکه مقاله‌ی آسپرگر ۱۰ سال بعد از گزارش سال ۱۹۸۱ وینگ به انگلیسی ترجمه شد؛ آن هم با درخواست خود وینگ.) حتی باید بدانید که سندروم آسپرگر دیگر به‌عنوان یک راه تشخیص در آمریکا شناخته نمی‌شود: سندروم آسپنگر در سال ۲۰۱۳ یکی از سه شرایطی بود که به تشخیص اختلال طیف اوتیسم کمک می‌کرد.

شفر پژوهشگر محتاط و ریزبینی است. همین احتیاط و ریزبینی او باعث شد که تصورات ما از اوتیسم تغییر کند یا بهتر است بگوییم که تصوراتمان دچار بی‌ثباتی شود. او در صفحه‌ی آخر کتاب خود در پایین قسمت سپاسگزاری می‌گوید که پسر نوجوانش در دوره‌ی نوزادی (به گفته‌ی پزشکان) به اوتیسم مبتلا بوده است. او از زبان پسرش می‌نویسد:

اوتیسم حقیقت ندارد. اوتیسم یک اختلال یا تشخیص بیماری نیست؛ بلکه مشخصه‌‌ای کلیشه‌ای در برخی از افراد است. اوتیسم احساس تحقیر شدن به من می‌دهد و من می‌خواستم برچسبش را از خودم بکنم.

ما در دنیای امروز از شنیدن صدای پسر شفر و امثال آنها خوشحال می‌شویم. معمولا افرادی که برچسب اوتیسم به آنها زده می‌شود، از بحث درمورد شرایط آن کنار گذاشته می‌شوند. امیدوارم شفر به خوانندگان خودش به‌اندازه‌ی کافی اعتماد کرده و چنین مطلبی از تجارب شخصی خودش را در آغاز کتابش آورده باشد. او می‌توانست چنین مطلبی را در پایان کتاب و به‌عنوان نتیجه برای خوانندگان مطرح کند. مشخصا او تلاش زیادی کرده است که تصورات ما در مورد اوتیسم و منشا آن را تغییر دهد.





تاريخ : جمعه 22 تير 1397برچسب:, | | نویسنده : مقدم |